دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

۱۱۴ مطلب با موضوع «مذهبی ، تربیتی» ثبت شده است

کاسپارف معروف، در بازی شطرنج به یک آماتور باخت. همه تعجب کردند و علت باخت را جویا شدند و او این گونه عنوان کرد: در بازی با او نمی‌دانستم که آماتور است. برای همین، با هر حرکت او دنبال نقشه‌ای که در سر داشت می‌گشتم.

گاهی به خیال خود نقشه‌اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش‌بینی می‌کردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری می‌دیدم.

تمرکز می‌کردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم. آن قدر در پی حرکت‌های او بودم و دنباله‌رو مسیر او شدم که مهره‌های خودم را گم کردم.

۰ نظر ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۳۶

روزی سه نفر از شعرا نزد معاویه جمع بودند: طِرِمّاح، هُشام مُرادی و محمد بن عبداللّه‏ حِمْیَری.

معاویه کیسه زری بیرون آورد و مقابل خود گذاشت و گفت: ای شعرای عرب، درباره علی‌بن ابی‏طالب شعری بگویید، ولی جز حق نگویید. من فرزند ابوسفیان نباشم اگر این کیسه را به کسی بدهم، جز آن‏که درباره علی حق را بگوید.

طِرمّاح برخاست و درباره حضرت ناسزا گفت. هشام مرادی نیز ناسزا گفت.

عمروعاص به حمیری گفت: اکنون تو بگو، ولی غیر حق مگو. سپس عمروعاص به معاویه گفت: قسم یاد کرده‏‌ای که این کیسه را جز به کسی که درباره علی حق بگوید ندهی. معاویه گفت: آری.

۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۲۴

پیامبر در سال دهم هجرت حج گزارد و به سوى مدینه بازگشت. در روز هجدهم ذیحجه به سرزمین غدیر خم رسید.

او به فرمان الهى دستور داد سواران و پیادگان توقف کنند، آنان که رفته‏‌اند، باز آیند و آنان که نیامده‏‌اند، برسند.

سپس بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خداى را سپاس گفت و از اینکه به زودى از میان آنان خواهد رفت، خبر داد.

سپس از آنان خواست درباره چگونگى ابلاغ رسالت وى گواهى دهند. مردمان فریاد برآوردند: شهادت مى‏‌دهیم که تو پیام حق را ابلاغ کردى، نصیحت کردى و جهاد نمودى. خداوند تو را پاداش نیکو دهد.

۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۱

روزی مردی مسیحی قصد داشت تا با مسخره کردن امام باقر (ع) ایشان را خشمگین کند و به این وسیله برای خود و برخی از رهگذران نادان، اسباب خنده و شادی فراهم نماید.

برای اجرای نقشه‌اش، سر راه امام قرار گرفت. وقتی امام به نزدیکش رسید، در حالی که نیش خندی به لب داشت، با صدای بلند گفت: سؤالی دارم.

امام آماده شنیدن سؤال شد. مرد با بی‌ادبی گفت: آیا تو بقر هستی؟ و خنده احمقانه‌ای سر داد تا رهگذرانی هم که سؤالش را شنیده بودند، بخندند.

امام باقر (ع) بدون این که ذرّه‌ای عصبانی شود، به آرامی گفت: نه، من باقر هستم.

۰ نظر ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۴۲

در یک سال قحطی شد، در همان وقت واعظی در مسجد بالای منبر می‌گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شیطان به دستش می‌چسبند و نمی‌گذارند که صدقه بدهد.

مؤمنی این سخن را شنید و با تعجب به دوستانش گفت: صدقه دادن که این حرفها را ندارد، من اکنون مقداری گندم در خانه دارم، می‌روم آن را به مسجد آورده و بین فقرا تقسیم می‌کنم.

با این نیت حرکت کرد و به منزل خود رفت. وقتی همسرش از قصد او آگاه شد شروع کرد به سرزنش او، که در این سال قحطی رعایت زن و بچه خود را نمی‌کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و ... خلاصه به قدری او را ملامت و وسوسه کرد تا سرانجام مرد مؤمن دست خالی به مسجد بازگشت.

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۰ ، ۱۳:۴۶

روزی حضرت رسول اکرم به همراه برخی از اصحاب خود از محلّی عبور می‌کردند که به نوجوانی برخوردند.

پیامبر خدا به آن نوجوان سلام کرد. نوجوان بسیار شادمان و خندان گردید

رسول خدا (ص) به او خطاب نمود و فرمود: آیا مرا دوست داری؟

گفت: آری به خدا قسم! تو را دوست دارم.

حضرت فرمود: همانند چشمانت؟

گفت: بهتر و بیشتر.

حضرت افزود: همانند پدرت؟

گفت: بیشتر.

۰ نظر ۰۸ تیر ۰۰ ، ۰۹:۰۶

بقیع یا بقیع‌الفرقد یا جنت‌البقیع نام قبرستانی در مدینه است که قدمتی بسیار داشته و برخی امامان شیعه در آن مدفون هستند.

پیشینه تاریخی بقیع به دوران قبل از اسلام می‌رسد ولی در کتب تاریخی به روشنی قدمت تاریخی آن مشخص نشده‌ است. بعد از هجرت مسلمانان به مدینه، بقیع تنها قبرستان مسلمانان بوده، مردم مدینه قبل از آمدن مسلمانان به آنجا اجساد مردگان خود را در دو گورستان «بنی‌حرام» و «بنی‌سالم» و گاهی نیز در خانه‌هایشان دفن می‌کردند، در واقع بقیع اولین قبرستانی است که به دستور پیامبر اکرم (ص) و توسط مسلمانان صدر اسلام ساخته شد.

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۳۴

شما را به تقواى الهى سفارش می‌نمایم، و اینکه دنیا را مجویید گرچه دنیا شما را بجوید، و بر آنچه از دنیا از دستتان رفته متأسّف نباشید.

حق بگویید و براى ثواب الهى بکوشید. دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید. شما و همه فرزندان و خاندانم و هر که این وصیتم به او می‌رسد را به تقواى الهى، و نظم در زندگى، و اصلاح بین مردم سفارش می‌کنم، چرا که از جد شما (صلّى اللّه علیه و آله) شنیدم می‌فرمود: «اصلاح ذات البین از عموم نماز و روزه بهتر است».

خدا را خدا را درباره یتیمان، آنان را گاهى سیر و گاهى گرسنه مگذارید، مباد که در کنار شما تباه شوند.

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۱۱

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۱۷

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۱۷

۰ نظر ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۰۶

جوانى خدمت امام حسین علیه‌السلام رسید و گفت: «من مردى گناهکارم و نمى‌توانم خود را از انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتى فرما».

امام حسین علیه‌السلام فرمود: پنج کار را انجام بده و آن‌گاه هرچه مى‌خواهى، گناه کن.

اول، روزى خدا را مخور و هرچه مى‌خواهى گناه کن.

دوم، از حکومت خدا بیرون برو و هرچه مى‌خواهى گناه کن.

سوم، جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هرچه مى‌خواهى گناه کن.

چهارم، وقتى عزراییل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هرچه مى‌خواهى گناه کن.

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۲۴

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۵۶

حضرت صادق علیه‌السلام به فرزند خود محمد علیه‌السلام فرمود: پسر جان چقدر از مخارج زیاد آمده است؟

عرض کرد: چهل دینار.

پس او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد.

گفت: در این صورت دیگر چیزی نخواهد ماند.

فرمود: آن را صدقه بده، به طور قطع خداوند عوض آن را خواهد داد. هر چیزی کلیدی دارد و صدقه کلید روزی است. اکنون آن چهل دینار را صدقه بده.

محمد امر امام علیه‌السلام را انجام داد. بیش از ده روز نگذشت که از محلی چهار هزار دینار برای آن حضرت رسید.

آنگاه فرمود: پسر جان! برای خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد.

 منبع: پند تاریخ

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۲۴

احمد البزاز نقل کرده است: هارون‌الرشید، امام کاظم علیه‌السلام را به زندان بغداد برد و تصمیم گرفت که ایشان را به شهادت برساند.

دو شب پیش از شهادت امام کاظم علیه‌السلام، مسیب که از یاران وفادار حضرت بود، نگهبانی زندان را بر عهده داشت.

راوی می‌گوید: شبی امام به مسیب فرمود: امشب می‌خواهم از زندان بیرون بروم و باید به جانشین پس از خود وصیت کنم و ارث و میراث امامت را به ایشان تحویل دهم، سپس به زندان باز خواهم گشت.

مسیب عرض کرد: سرورم چگونه در را برای شما باز کنم در حالی که نگهبانان نزدیک در ایستاده‌اند؟

امام فرمود: نترس، سپس با انگشت خویش به دیوارها و قصرها اشاره کرد و به اذن خداوند تمام آنها با زمین یکسان شدند. سپس به مسیب فرمود در این جا بمان تا زمانی که من باز گردم.

مسیب عرض کرد سرورم چگونه این غل و زنجیرها را از شما باز کنم؟

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۰۹

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد