باز شدن غل و زنجیر
احمد البزاز نقل کرده است: هارونالرشید، امام کاظم علیهالسلام را به زندان بغداد برد و تصمیم گرفت که ایشان را به شهادت برساند.
دو شب پیش از شهادت امام کاظم علیهالسلام، مسیب که از یاران وفادار حضرت بود، نگهبانی زندان را بر عهده داشت.
راوی میگوید: شبی امام به مسیب فرمود: امشب میخواهم از زندان بیرون بروم و باید به جانشین پس از خود وصیت کنم و ارث و میراث امامت را به ایشان تحویل دهم، سپس به زندان باز خواهم گشت.
مسیب عرض کرد: سرورم چگونه در را برای شما باز کنم در حالی که نگهبانان نزدیک در ایستادهاند؟
امام فرمود: نترس، سپس با انگشت خویش به دیوارها و قصرها اشاره کرد و به اذن خداوند تمام آنها با زمین یکسان شدند. سپس به مسیب فرمود در این جا بمان تا زمانی که من باز گردم.
مسیب عرض کرد سرورم چگونه این غل و زنجیرها را از شما باز کنم؟
ناگهان دید که امام موسی بن جعفر علیهالسلام برخاست و تمام غل و زنجیرها از ایشان باز شد و یک قدم برداشت و از نظرم پنهان شد.
مسیب میگوید من همچنان ایستاده بودم؛ ساعتی نگذشته بود که ناگهان قصرها و دیوارها روی زمین سجده کردند. همان وقت سرورم به زندان بازگشت و آن غل و زنجیرها را روی گردن و دست و پای خویش قرار داد.
عرض کردم: ای سرورم در این ساعت به کجا رفتید؟
فرمود: از تمام فرشتگان، انسانها
و اجنه که از دوستان شیعیان ما هستند دیدن کردم و در مورد حجت خدا پس از خودم به آنها
سفارش کردم و بازگشتم.
منبع: فضایل و کرامات امام کاظم (ع) نوشته سلیمان بحرانی