دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

حکایت روباه و مرغ های قاضی

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۵۱ ب.ظ

گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند. روباه از هوش و زیرکی‌اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می‌برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می‌کرد. سپس می‌نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می‌خوردند.

از بخت بد چند روز شکاری نیافتند. با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم؛ شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم. گرگ لانه مرغی را پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم.

روباه شادمان شد و گفت: چه پیدا کرده‌ای که این گونه شاد شده‌ای؟ جای آن کجاست؟ گرگ گفت: دنبالم بیا تا نشانت بدهم. گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه‌ای رسیدند.

خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود. گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت: این هم آن شکار. ببینم چه می‌کنی.  روباه که بسیار گرسنه بود ، شتابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند.

روبه در گوشه‌ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند. درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند. در مرغدانی باز بود و او می‌توانست به آسانی یکی از مرغ‌ها را شکار کرده بگریزد.

ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت: در باز است و مرغ چاق در مرغدانی. پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده؟ تا کنون من شکار پیدا می‌کردم و او شکار می‌کرد. اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من. بی‌گمان خطری در کمین است.

بهتر است بی‌گدار به آب نزنم. با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت. گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت: مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری. چرا دست خالی بازگشتی؟  روباه گفت: چیزی نشده. تنها می‌خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی‌اش را باز گذاشته؟

گرگ گفت: این خانه ، خانه شیخ قاضی شهر است که بی‌گمان کارگرش فراموش نموده در مرغدانی را ببندد. روباه تا نام قاضی شهر را شنید؛ گریخت. گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید: چرا می‌گریزی چه شده؟

روباه گفت: گرسنه بمانم، بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم. وقتی که آن شیخ قاضی پی ببرد من مرغ خانه‌اش را دزدیده‌ام ، به مردم می‌گوید که گوشت روباه حلال است. مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه‌ها می‌افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می‌دارند. گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم.

از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می‌گوید:‌حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ‌های قاضی.

۹۳/۰۲/۲۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد